سحر بلبل حکایت با صبا کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد *** و زان گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همّت آن نازنینم *** که کار خیر، بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم *** که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود *** ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی *** که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل *** گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان *** تنعّم از میان، باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان *** که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من *** کمال دولت و دین بوالوفا کرد
تفسیر عرفانی
1. سحرگاه، بلبل عاشق با باد صبا -که پیک معشوق است -درد دل کرد و گفت:نمی دانی که عشق دیدار گل با ما چه کرده است؟!
2. تنها بهره ای که از چهره ی سرخ معشوق بردم، خون دل بود و از این گلزار فقط خار نصیبم شد.
3. بنده ی همت بلند آن معشوق زیبا و نازنین هستم که بدون تظاهر و خودنمایی، کار خیر و خوب انجام می دهد و به عاشقان خود محبت می کند.
4. من دیگر از مردم بیگانه و نا آشنا گله و شکایت نمی کنم؛ زیرا هر جفا و ستمی که به من شده، از جانب دوست و آشنا شده است.
5. اگر از پادشاه، توقع یاری داشتم، اشتباه بود و اگر از معشوق، امید وفاداری و محبت داشتم، بر من ستم کرد. به وفای معشوق و حمایت پادشاه نباید امید بست.
6. آن نسیم سحرگاهی که با وزیدن خود مرهمی بر درد عاشقان شب زنده دار است، خوش و خرم باد.
7. خوشا آن نسیمی که با وزیدن خود، بند قبای غنچه را گشود و آن را شکوفا کرد و زلف سنبل را نیز باز کرد و پریشان ساخت.
8. بلبل عاشق در هر سو ناله و زاری می کند و از بی مهری گل در ناله و فغان است، اما در این میان، باد صباست که از معشوق بلبل بهره مند می شود و او را در آغوش می گیرد.
9. به کوی میکده این مژده را ببر که حافظ از زهد ریاکارانه و دروغین توبه کرده به سوی شما می آید. حافظ دیگر همنشین زاهدان ریاکار نیست.
10. یکی از بزرگان شهر کمال الدین ابوالوفاست که نهایت محبت و وفاداری را در حق من نمود. (ابوالوفا شیرازی، سیدی جلیل القدر از اولیاء الله بود و حافظ به او علاقه داشت).
منبع مقاله:
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}